فرزین خوشچین
سکولاریسم یا مذهب ستیزی
بسیاری سکولاریسم را با مذهب ستیزی اشتباه می گیرند و از همین روی نیز از پرداختن به کارزار ایدئولوژیک علیه جمهوری اسلامی شانه خالی می کنند. برای آنکه این ابهام و سردرگمی را از میان برداریم، می بایست دربارۀ هرکدام از این مفاهیم توضیحی داده و موضع خود را روشن کنیم، هرچند اینگونه نکته ها بسیار هم روشن هستند و نیازمند تفسیر نمی باشند.
اما اشاره به این نکته نیز بسیار ضروری است: چپهای ما، بویژه کادرهای قدیمی همۀ سازمانهای چپ، چپهای شعاری هستند، نه چپهای تئوریک- اگر هم به نکته هایی دربارۀ مسائل اجتماعی اشاره می کنند، تنها در محدودۀ مطالبات افزایش دستمزد، خط فقر، بیکاری، اعتیاد، کارتنخوابی و … سخن می گویند. گرچه همۀ اینگونه مباحث لازم و بسیار نیز مبرم هستند، از نکتۀ اصلی در این پیوند خبری نیست؛ از خود اندیشۀ جمهوری اسلامی، که در همۀ عرصه های اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی و … ویرانگری کرده است.
برای نمونه، اگر اشرف دهقانی به مسائل زنان می پردازد، چندین صفحه را در چهار بخش سیاه می کند، اما هیچ اشاره ای به قوانین اسلامی در پیوند با سرکوب زنان، سرپرستی کودکان، حق طلاق، حق مسافرت، حجاب اجباری، اسیدپاشی و … نمی کند، انگار دربارۀ حقوق زنانی سخن می گوید، که در جامعۀ دوران شاه زندگی می کنند! دیگر نمایندگان سازمانهای دیگر چپ نیز وضعیتی مشابه دارند. گویی با نظامی به نام جمهوری اسلامی درگیر نیستند! چرا چنین است؟
همانگونه، که می دانیم نظام جمهوری اسلامی همۀ توجیه وجودی خودش را از تکیه بر اسلام ناب محمدی گرفته است؛ اگر مردم ما مسیحی، بودایی یا به دین دیگری می بودند، قدرت سیاسی روحانیان شیعه هیچگونه توجیهی نمی داشت. بسیاری از مسئولان بیسواد، ناکارامد، دزد، دروغگو، جنایتکار این نظام الهی وابسته به لژهای فراماسونری و عوامل سرویسهای جاسوسی بیگانه می باشند، که تنها توجیه دخالتشان در سیاست و گرفتن پست و مقام در جمهوری اسلامی، چیزی نیست جز تکیه بر اسلام و داشتن داغ مهر بر پیشانی، که جواز هرگونه دزدی، جنایت و خیانت را به این دزدان و جلادان می دهد.
پیش از این، آب کمابیش زلالی در جوی جریان داشت، که تا اندازه ای قابل تحمل بود، اما در ته جوی لجن نشسته بود. از سال 1979 جوامعی مانند ایران، افغانستان، عراق، سوریه و … زیر و رو شده اند و لجن جامعه بالا آمده است، بویش دارد ما را خفه می کند. دوران ما، دوران لایروبی است. این لایروبی را می توان «رنسانس» نامید، رنسانسی برای برپایی «سکولاریسم»، برای رسیدن به حقوق شهروندی و دمکراسی. بدون گذار به این مرحله، هیچگونه پیشرفت و تمدنی را نمی توان انتظار داشت. کسی، که این را نمی فهمد، هیچ چیز دیگری را نیز نمی فهمد. این گذار نیز خود به خود فرانمی رسد، بلکه نیازمند تلاش و مبارزۀ سرسختانۀ ماست.
کسانیکه آگاهانه برای لاپوشانی اپورتونیسم و انفعال خودشان، تلاش برای دستیبابی به «سکولاریسم» را «دین ستیزی» می نامند، باید بتوانند نشان دهند کجای جنبش «سکولار» دارای نشانه های «دین ستیزی» است. «دین ستیزی» هنگامی رخ می دهد، که در مسجدها، کلیساها و زیارتگاهها را تخته کنیم، زیارت امامها و امامزاده ها را تعطیل کنیم، شهروندان دیندار را بخاطر گرایش و اعتقاد به دین از حقوق اجتماعیشان محروم کنیم، از عضویت باورمندان به دین در سندیکاها جلوگیری کنیم، در مناصب و پستهای دولتی از پیشرفت شهروندان باورمند به دین جلوگیری کنیم، روحانیان و افراد متدین را صرفا بخاطر اعتقادشان به دین تبعید و زندانی کنیم و … سکولاریسم با چنین اقداماتی مخالف است. سکولاریسم، یعنی شخصی و خصوصی بودن دین، یعنی بیرون راندن دین از سیاست و کشورداری.
در تاریخ روسیه می بینیم، که پتر کبیر برای سازندگی ورفورمهای خودش نیاز به کوتاه کردن دست روحانیان از سیاست داشت. در این راه اسقف اعظم فیوفان پراکاپُویچ نه تنها به پتر کبیر کمک می کرد، بلکه ایدئولوگ اصلی و خط دهندۀ اینگونه رفورمها نیز کسی نبود، جز خود اسقف اعظم، فیوفان پراکاپُویچ، که حتی پس از مرگ پتر کبیر، تلاشهای خودش را ادامه داد و رفورمها پتر کبیر را بازگشت ناپذیر نمود.
ما در ایران چنین آیت الله هایی را سراغ نداریم. و افزون بر این، چپهای ما نیز نه از این تاریخ آگاهی دارند، نه گرایش برای چنین رفورمهایی را درمی یابند. این است، که پافشاری نگارنده برای تبلیغ «سکولاریسم» بارها و بارها از سوی برخی از فعالان چپ به «دین ستیزی» متهم می شود.
پتر کبیر برای توپ ریزی نیاز به مس داشت. از همین روی دستور داده بود ناقوس کلیساها را پایین آورده و برای توپ ریزی به کار ببرند. کشیشان مرتجع هم روی چشمان مجسمۀ چوبین عیسا مسیح روغن می مالیدند، که در گرما شروع به ریزش می کرد. بدینسان به تودۀ نااگاه می گفتند: اقدام پتر کبیر عیسا مسیح را به گریه واداشته است! پتر کبیر هم دستور داده بود اینگونه کشیشان را تاریانه بزنند. آیا این برخورد پتر کبیر را می توان «دین ستیزی» نامید؟ پس چگونه است، که روشنفکر ایرانی، پس از 300 سال، که از این تاریخ می گذرد، تبلیغ برای «سکولاریسم» را «دین ستیزی» می نامد؟ مگر نه این است، که ما با حکومتی «تئوکراتیک» رو به رو هستیم، که مردم و سرزمین ما را به نابودی می کشاند؟ مگر نه این است، که «سکولاریسم، یعنی جدایی دین از دادگستری، بهداشت، آموزش و پرورش، اقتصاد و همۀ امور سیاست و کشورداری»؟ در وضعیت کنونی، هرگاه بخواهیم در هرکدام از موارد یاد شده به انتقاد از رژیم جمهوری اسلامی بپردازیم، مجبور هستیم با قوانین شرع و دیدگاههای اسلام ناب محمدی برخورد کنیم. بدون نقد دین اسلام، نمی توانیم این رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم. اگر می خواهیم با کرونا مبارزه کنیم، باید نیاز به واکسن و ماسک را در برابر لیسیدن حرم و زیارتنامۀ عاشورا به مقایسه بگذاریم و نبرد دین و دانش را بی پروا، آشکارا و گسترده، در ساده ترین و روشنترین مثالها برای تودۀ مردم تبلیغ کنیم. آیا این «دین ستیزی» است؟ اگر چنین است، پس هر اکتشاف و هر اختراع در درازای تاریخ «دین ستیزی» بوده است و چه خوب، که اینگونه شده است. در درازای تاریخ، دین همواره وادار شده است در برابر دانش بشری گامهای بسیاری را به عقب بردارد و از حرام بودن دوش، رادیو، تلویزیون، قطار و … دست بکشد و علیه دانش و فن آوری تبلیغ نکند.
امروزه ما در وضعیت تاریخی خود-ویژه ای بسر می بریم: رژیمی خوناشام و ویرانگر بر کشورمان فرمانروایی دارد، که همۀ توجیه وجود خودش در قدرت سیاسی را با تکیه بر اسلام به دست آورده است و همین اسلام را همچون اهرمی برای پرتاب ایران به درۀ نابودی به کار گرفته است. برای نقد هر ویرانگری جمهوری اسلامی، مجبور هستیم اسلام را نقد کنیم؛ بدون نقد قوانین قصاص، حضانت و درجه دوم شمرده شدن زن، نمی توانیم به قوانین مدنی سکولار بازگردیم. دست به هر مشکلی بزنیم، اسلام نازنین به خطر می افتد. هیچ چارۀ دیگری نداریم، جز اینکه آشکارا، بی پروا و پیگیرانه به نقد اسلام بپردازیم. اما این به معنی «دین ستیزی» نیست، بلکه از سر گیری همان «مناظره های ایدئولوژیک» آغاز دهۀ 60 می باشد. همۀ جنایتها، دزدیها و ویرانگریهای جمهوری اسلامی را در این «مناظرۀ ایدئولوژیک» باید به نقد بکشیم و ایدئولوژی جمهوری اسلامی را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم، تا توده ها خودشان برخیزند و این رژیم ننگین را سرنگون کنند.
آیا این «دین ستیزی» است؟ اینک وضعیت خود-ویژه و تاریخی موجود بما این وظیفه و امکان را داده است، که هم ایران، و هم سراسر خاورمیانه را وارد دوران سکولاریسم و حقوق شهروندی نموده و رنسانس شرق را پایه ریزی کنیم. افغانستان، پاکستان، ترکیه، عراق، سوریه و … بسرعت، یکی پس از دیگری به این جنبش خواهند پیوست و ما ماموریتی تاریخی را انجام خواهیم داد برای آزادی و حقوق شهروندی همۀ خلقهای منطقه.