“رادیکالیستهای سرنگون طلب” ایجاد کننده شرایط ماندگاری جمهوری اسلامی!
در این چهل و یکسالی که از حیات شوم جمهوری اسلامی میگذرد، شاهد فعالیتهای بسیاری از نیروها و تئوری پردازان جناحها و نگرشهای گوناگون سیاسی بوده ایم. آنچه برایم در بین این نیروها و تئوری پردازان قابل ملاحظه بود، نگاه رادیکالیستهای افراطی به مشکلات و مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران و در بعضی از موارد جهان، که یک نگرش “مکانیکی” است. برای آنان راه حلها، در بستههای پیش آماده، از قبل تهیه و نحوه استفاده از آنها بمانند دستور مصرف دارو که پزشکان تجویز میکنند، به دیگران و بویژه به پیروانشان داده میشود. نحوه تفکر آنان بمانند بازیکنان شطرنج، برای این است که، “ما” در بازی قدرت، یک حرکت میکنیم و حریف بعد از ما، حرکت خواهد کرد یا بر عکس. یک حرکت در پاسخ حرکت قبلی، یک پروسه مکانیکی همیشه بر اساس فرمول ثابت!
رادیکالیستهای افراطی، تنها مختص به اپوزیسیون داخل و خارج از جمهوری اسلامی نبودهاند، بلکه آنان را در خود رژیم جمهوری اسلامی هم میتوانیم بیابیم. رادیکالیستهای افراطی، که در بیشتر کشورهای جهان با نام «فاندامنتالیسم» میشناسند، با هم اشتراکاتی دارند و مهمترین آنها، مرزبندیهای خدشه ناپذیر و خودمحور ی بر اساس “قهرمانان مرده”. مرزبندیهای آنان شکل گرفته از “من” یا “گروه من”، “فکر من” یا “فکر گروه من”، تاکید داشته و چارچوب هکاریشان معمولا اینگونه فرمول بندی میشود؛ “تنها راه برای رسیدن … این است” و آنرا در یک پروسه پیچیده هم تبدیل به یک “مذهب سیاسی” میکنند. این مشخصات را بارها و بارها از خود سیستم مستبد حاکم بر ایران دیده و هم شنیده ایم.
چرا اینچنین تشابهی بین آنها وجود دارد؟ سوالی است که در یک پاسخ کوتاه اینگونه میتوانم بیان کرد، آنان “خود آزادی” را با “آزادی” اشتباه گرفته اند. دم از دموکراسی میزنند، اما دموکراسیی را مطرح میکنند که “اکثریتی” آن را در “فرمولی” تحت نام “منشور “، تعیین و تفهیم کرده اند، نظر یا دیدگاه مخالف را، قبل از شکلگیری، به توسط منشور حذف کرده اند. تمام این پروسه تبیین منشور و ساختار اجرائی آن را، همان “من”، “گروه من”، فکر من” که در پشت “ایدئولوژی” و “مذهب سیاسی” خود ساخته پنهان شده، بوجود میآورد. منشور ، ساختار اجرائی یا دیگر راهکارهای ارائه شده، طی یک توجیه هات “منظم” چنان مقدسش میسازند که حاضرند خود و دیگران را برای حفظ و پیشبرد آن قربانی کنند.
خمینی یکی از این فاندامنتالیستها یا رادیکالیستهای افراطی بود که با فتوای” حفظ نظام از واجب اوجبات است!” راه را برای کشتن و تباه کردن جان و زندگی فرزندان خلف ملت باز کرد، است. در ادامه راه خمینی، پیروانش با سرکوبهای سیستماتیک، نظام دیو صفتی را به تثبیت رساندند که آنچه نظامهای توتالیتر جهان میباید داشته باشند تا به یک نظام توتالیتر تبدیل شوند، جمهوری اسلامی به تنهائی همه آنها را بدست آورد.
سیستم تولید رادیکالهای افراطی همچون تکثیر ویروسها است. خمینی و دیگر دیکتاتورها، با ایجاد شرایط سرکوب و تحمیل آن، ویروس رادیکالیستی را تولید میکنند و اگر مبارزان از اصول دموکراتیک و دلایل مبارز شان با دیکتاتور را فراموش کنند، ویروس رادیکالیست افراطی به تفکرات و روش حل و پاسخگوئی آنان به مسائل، وارد و آنان را بیمار خواهد کرد.
همین سیستم وحشتناک توتالیتر ، توانسته برخی از مبارزانی که با آن در ستیز بودند را در طول مبارزه، در رفتار و روش، نه در بینش، به خود تبدیل کند. یعنی در مبارزه با این دیو بد صفت، مبارزان آن خو و صفات دیکتاتورها را در رفتار و روش شان بهینه ساختند. این پروسه تبدیل شدن “ناجیان” و قهرمانان مبارز با “دیو “، که دیو خوئی را در خود بوجود آوردند، نیچه در کتاب ” Beyond Good and Evil ” (1) بخوبی با شرح و تفسیر دقیقی بیان کرده است. شاید بتوان گفت که جملهی که در زیر آمده مکانیزم تولید فاندامنتالیسم یا رادیکایست افراطی، در بینش نیچه به بهترین شکل ممکن بیان کرده؛
“هر کسی که با دیوان می جنگد، باید مواظب باشد که در این روند به دیو تبدیل نشود.
Whoever fights monsters should see to it that in the process he does not become a monster.”
“رادیکالیستهای افراطی” را میتوان در بین جمهوریخواهان، سامانه پادشاهی، فدرالیستها، مرکز گرها، شورائی ها و دیگر جریانات سیاسی و فکری کوچک و بزرگ یافت. پروسه “دیو” شدن آنانی که با “دیوان”، در واقع ای پروسه تبدیل شدن یک نگرش یا آرمان سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی به “مذهب سیاسی”، توسط مبارزان آن “نگرش” یا “آرمان” به تقدس درآمده است.
روش همکاری رادیکالیستهای افراطی با نیروهای سیاسی دیگر، خطی است. برای نمونه، رادیکالیستهای افراطی جمهوریخواه، یا جمهوری یا هیچ، برای رادیکالیستهای افراطی پادشاهخواه هم همیطور، یا پادشاهی یا هیچ. همین تقدس گرائی خطی را هم در دیگر نگرشها سیاسی مانند فدارلیستها، سوسیال دموکراتها و لیبرال دموکراتها و غیره میتوان یافت. آنچه دردناک تر است، تنها سیتزه جوئی رادیکالیستهای افراطی با هم نیست، بلکه مرزبندی آنان و طبقه بندی نیروها به “خودی” و “ناخودی” است. روشی که فعالین را به دشمن یا دوست تقسیم و “اتمیزه” شدن را در جامعه شایع میکند.
رادیکالیستهای افراطی به توسط همین پروسه است که توان برافراشتن پرچم مبارزه تحت نام “همبستگی ملی”، ائتلاف ملی” را بدست میآورند. تشکیل جبهه، جنبش، کنگره، شورا، توسط رادیکالیستهای افراطی جمهوری خواهان، پادشاهی خواهان یا هر گرایش دیگر بر اساس همان پرسه توضیح داده شده بالا صورت میگیرد.
با این مکانیز و تشکیلاتی که ردیکالیستهای افراطی درش “خط نگهدار هستند” و در پشت فریادهای گوش کر کن ” زنده باد خلق…”، “جاودان باد راه …”، “جاوید شاه” و مرده و زنده بادهای فراوان دیگر، “اتمیزه” شدن نیروهای سرنگون طلب جمهوری اسلامی صورت میگیرد. دسته بندی های ساخته و پرداخته رادیکالیستهای افراطی، که هیچ کدام نه ظرفیت استانداردهای دموکراتیک را دارند و نه درک روشنی از پسوند “ملی” دارند، تنها ارمغانی که تا کنون برای ملت ایران فراهم آورده، تفرقه و شکست بوده است.
رادیکالیستهای افراطی در پشت صفتها و آرمانهای “خدشه ناپذیرشان”، شرط یا شرطهائی را برای من و شما جاسازی کرده اند. اگر توجه کرده باشد، در پس تمام “باید” هائی که برای مردم ترسیم میکنند، شرطی ناگفته را در پشت کلمات و دستور عمل رسیدن به نتیجه “مطلوب”، که همیشه هم مبهم بوده، پنهان کرده اند. این پیش شرطها بصورت خلاصه میشود در تابعیت از “منشور” فکری یا پیروی از “نقشه راه آنان. باید تاکید شود که شما هیچ “بایدی” را بدون “پیش شرطی” نمیتوانید پیدا کنید. اما این “بایدها” را در اکثر موارد پنهان شده و در لابه لای مفاهیم نانوشته قرار داده اند.
برای نمونه به این چند گزاره که در زیر آمده است توجه کنید؛
1- ” برای رسیدن به دموکراسی و … راهی جز تاسیس جمهوری بر پایه لائیسیته و اصول دموکراتیک وجود ندارد”.
2- ” برای رسیدن به دموکراسی و … راهی جز بازگشت به سیستم کهن پادشاهی وجود ندارد”.
3- ” برای رسیدن به عدالت اجتماعی و … راهی جز برقراری دیکتاتوری طبقه کارگر وجود ندارد”.
تمام این گزاره ها “بایدی” دارند که پنهان شده است. مثلا، ” برای رسیدن به دموکراسی و … باید جمهوری را تاسیس کرد که بر پایه لائیسیته و اصول دموکراتیک باشد”. تمام نمونه های بالا همینگونه “بایدهایشان” را پنهان کرده اند. اما چرا این “باید” پنهان شده است، پاسخ آن روشن است. چون اگر قرار بود به من و شما بگویند که “شما باید این یا آن شرط را قبول داشته باشید تا به بهشتی که ما ترسیم کردیم برسید”، من و شما اول از هر سخنی، کل منطق آنان را زیر سوال میبردیم و میپرسیدم که؛ “شما که هستید که تعیین کننده این بایدها برای ما هستید؟”. کار به اینجا ختم نمیشود، قطعا خواهیم پرسید که “لائیسیته”، “اصول دموکراتیک”، “سیستم کهن پادشاهی” یا “دیکتاتوری طبقه کارگر” چیست؟آنوقت است که در جعبه “اعجایب” باز خواهد شد و چیزهای بیرون میآید که چگونه رادیکالیستهای افراطی قصد دارد زندگی اجتماعی سیاسی مان را در چارچوب تعریف شدهی، بسته بندی خواهند کرد! یعنی با “جریان” دیگری برای حاکم شدن رو در رو میشویم که زمنیه ساز استبداد دیگری خواهد بود. این همان مکانیز تولید ” رژیمهای استبداد” در جامعه ماست.
البته سخن بالا این بدین معنی نیست که نگرشهای سیاسی برای خود نمیتوانند یا نباید “بایدها” یا “نبایدهائی” را تعیین کنند. بلکه بدین معنی است که این “بایدها” و “نبایدها” شرط و شروطی برای حذف دیگر جریان فکری و سیاسی که در چارچوب فعالیتهای “خشونت پرهیزی” تعریف شده اند، نشود.
هر نهاد سیاسی میتواند همکاریهایش را بر اساس اصولی مشخص تعریف و تبیین کند. اما و اگر سازمانهای سیاسی موضع شان نسبت به اعلامیه جهانی حقوق بشر(2) مشخص کنند (3) یا نسبت به آزادی تشکیل احزاب سیاسی و نهادهای دموکراتیک، بیانیه “انتخابات آزاد و منصفانه” بر اساس اعلامیه جهانی بین المجالس 1994 پاریس (4)، جدائی دین و ائدئولوژی (5) و (6) از نهادهای حکومتی، تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران و غیره را بصورت روشن بیان کنند، آنوقت این روشنگری و اعلام موضع، به ما این اجازه را میدهد تا از “بایدها” و “نبایدهای” آنها، آگاه و بتوانیم نحوه همکاریهایمان را با این نهادها مشخص کنیم(7).
اینها چکیده ای است بر روند و طرح موضوع “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” که برای سرنگونی جمهوری اسلامی، با ساختن “مذاهب سیاسی” شرایط ماندگاری جمهوری اسلامی را خواسته یا ناخواسته فراهم میکنند.
در این مرحله، جا دارد به روند کانسپت سازی مفاهیم سیاسی رادیکالیستهای افراطی نیز توجه شود.
کانسپت سازی برای مفهوم “جمهوریت”؛
جمهوریت، یکی از واژه های سیاسی است که “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب”، با اینکه در کلیت، در مفهوم این واژه با دیگران هم نظر هستند، اما وقتی وارد کاربرد این مفهوم سیاسی در همکاریها یا به اجرا درآوردن پروژه هایشان میشوند، از آن به مانند ابزاری برای جدا سازی و حذف گرایشها و جریانات سیاسی و فکری غیر “خودی” استفاده میکنند.
برای روشن شدن مطلب به این دو گزاره توجه کنید؛
1- ایران متعلق به تمام ایرانیان است.
2- تمام ایرانیان باید در تعیین سرنوشت کشورشان و انتخاب نوع حکومت، نقش مستقیمی داشته باشند.
شخصا هیچ جریان سیاسی را نمی شناسم که خود را دموکرات بخواند و بتواند این دو گزاره بالا را رد کند. در واقع این دو گزاره اساس جمهوریت را دربر میگیرد. اما وقتی که میخواهند نحوه شکل گیری قدرت سیاسی حاکم بر کشور را ترسیم کنند، این دو گزاره توسط “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” به نحوی تفسیر و تعبیر میشود که حقوق جریانات دیگر را حذف میکنند.
دلایل “رادیکالیستهای سرنگون طلب” برای حذف دگراندیشان؛
1- رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب جمهوری خواه، برای نمونه، در مورد طرفداران سامانه پادشاهی میگویند؛ “آنانی که خواهان رژیم موروثی (پادشاهی) هستند، میخواهند کسانی که هنوز بدنیا نیامده اند را بر مردم حاکم کنند. آنان حق انتخاب را پیشاپیش از مردم گرفته اند. آنان قصد بازگرداندن استبداد و تحمیل آن بر مردم را دارند. آنان دموکرات نبوده و نمیشود با آنان همکاری کرد”. آنچه این “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب “، با استفاده از استدلال های بالا میخواهند به نتیجه برسانند، مشروعیت بخشند به حذف نیروهای سامانه پادشاهی خواه است. آنان با جدا کردن صاحب تفکر از خود تفکر ، «عمل جداسازی» را برای پیروان خود موجه میسازند. یعنی فرد باورمند به سامانه پادشاهی را، نه به عنوان یک ایرانی برسمیت میشناسند و نه حقوق او به عنوان یک ایرانی مبارز علیه نظام استبدادی در نظر میگیرند.
شما میتوانید همین پروسه جدا سازی را در دیدگاه های “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب ” پادشاهی خواه نیز ببینید. برای مثال، آنان با مقایسه وضعیت زندگی مردم با دو نظام پادشاهی پهلوی و نظام جمهوری اسلامی، برای پیروان خود، نتیجه میگیرند که نظام پادشاهی برای ایرانیان خوب خواهد بود. در نتیجه چون نظام پادشاهی خوب است، پس کسی جز اقای رضا پهلوی نمیتواند پادشاه شود. پس برای پیروزی و آبادانی کشور همه باید رهبریت او را بپذیرند”. یعنی در یک پروسه استنتاجی، از یک گزاره “تشبیهی” بستر گزاره بعدی را میسازند و سپس نتیجه “مطلوب” خود که همان “بهشت ترسیمی” است را برای پیروان خود میگیرند. در همین پروسه، نیروهای دیگر سیاسی را از صحنه مبارز با استبداد حاکم حذف میکنند.
2- در بعضی از موارد، جدا سازی نیروهای مبارز از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست، بلکه عمل جدا سازی را بر روی موج “عوام” پسندی پیش میبرند. برای نمونه، طرفداران سامانه پادشاهی برای حذف عملی دیگر گرایشها، در همایشهای آنان شرکت کرده و با عکسها شاه فقید و پسر او، فضای همایش را که برای حمایت از زندانیان سیاسی بوده، برای نمونه، محلی برای تبلیغ سامان خود تبدیل میکنند. یا با شعار “جاوید شاه” (8) خود را بر گرایشهای سیاسی دیگر تحمیل میکنند. در اعمال این روش فاشیستی اینگونه رادیکالیستهای افراطی تنها نبودند. رادیکایستهای افراطی مارکسیست لنینیست حتی در کشور دموکراتیک با چماق به نشستهای دگراندیشان حمله ور شدن، تا از نشر افکار “انحرافی” جلوگیری کنند. آنان یتوسل “مذهب سیاسی” یا “انقلابی” بودن یا عمل کردن توان و توجیه حذف دیگر نیروها سیاسی پیدا و موجه می ساختند.
3- ” رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب همچون “فدرالیستها”، یا برخی از سازمانهای سیاسی و تشکیلاتی اتنیکی یا قومی روش حذفی خود را توجیه و به اجرا درمیآورند. آنان با مطرح کردن آرمان سیاسی، فدرال خواهی به عنوان شرط دموکرات بودن، هر جریان سیاسی که با این آرمان همسوئی نداشته باشد با بر چسب “مرکز نشینان” یا “فارسی ستمگر” یا “قوم سلطه گر”، با ایجاد شانتاژ و بدل سازی با آنها برخورد میکنند و حقوق دیگر جریانات سیاسی غیر همسو با خودشان را نادیده میگیرند.
این موضع گیریها در حالی است که تمام این نیروهای سیاسی، با حق تعیین سرنوشت و انتخاب نوع حکومت توسط تمامی ایرانیان اتفاق نظر دارند. اما وقتی که به نحوه شکل گیری حکومت میرسند، آنان شرط همکاریشان را تایید و قبول سیستم سیاسی؛ جمهوری، پادشاهی یا فدرال است، تعیین میکنند. آنان از دموکراسیی حرف میزنند که هنوز صندوقی برای رای دادن، ندارد آنان نتیجه پیشاپیش رای مردم را برای خود مشخص و محفوظ میدانند!
کانسپت دیگر “دموکرات” یا “دموکراسی” است؛
“رادیکالیستهای سرنگون طلب” از واژه دموکرات که مفهوم سیاسی گسترده و روشنی دارد، جهت حذف گرایشهای سیاسی دیگر با ظرافت خاصی بهره میگیرند.
بنیاد ترین اصلها که هر جریانی یا گرایش، اگر خود را دموکرات بخواهد بخواند؛ قبول اعلامیه جهانی حقوق بشر ، آزادی بیان و آزادی تشکیل احزاب سیاسی برای شهروندان و مردم ساکن یک کشور است. با توجه به این اصول هر فرد یا جمعی حق ابراز نظر سیاسی و تلاش برای رسیدن به آنچه که باورمند است، در چارچوب “اصول دموکراتیک” را باید بپذیرد. سوالی که در مقابل رادیکالیستهای افراطی قرار میگیرد این است که؛ اگر فعالین سیاسی حق ایجاد و تاسیس احزاب و نهادهای سیاسی را دارند، پس چگونه آنها میتوانند با هم چرخش سیاسی و گفتمانهای مربوط به نحوه بدست گیری قدرت سیاسی با همکاری و همراهی کنند؟ اگر نیروها و احزاب سیاسی نتوانند با هم همراهی و تبادل نظر کنند، چگونه میتوانند نیروهای خود را در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی همسو کنند؟
اگر به رفتار اجتماعی – سیاسی و نوع فعالیت و برخورد دو گرایش سیاسی عمده “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” جمهوری خواه و سامانه پادشاهی، توجه کرده باشید؛ میتوان پروسه حذفی توسط رادیکالهای افراطی را اینگونه مورد بررسی قرار داد. هر دو این رادیکالها با نامیدن گرایش دیگر به عنوان زمینه سازان استبداد چکمه ی، فاشیست، ضد وطنی، وطن فروشان، شورشیان 57، مزاحمین، تجزیه طلبان، ملی منقلیها و غیره، که در ابتدا با برچسب زدن به تفکر نیروی مقابل زمینه “خودی” و “ناخودی” شدن را آماده کرده اند، حق بیان و آزادی مشارکت در مبارزه علیه استبداد حاکم بر کشور را از طرف دیگر سلب میکنند. در واقع آنچه انان از آن به عنوان “دموکرات” بودن یاد میکنند، به نوعی سلب آزادی طرف دیگر در مشارکت در “همبستگی ملی”، ائتلاف ملی” و اینگونه تشکلات ملی است. این خود یک فرآینده ضد دموکراتیک است، که از “خود آزادی” سر چشمه گرفته است.
چگونه “رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب” میتوانند شرایط بقای نظام جمهوری اسلامی را تضمین کنند؟
برای پاسخ با این سوال، اول اشاره میکنم به تلاشهای بسیاری از فعالین گرایشهای سیاسی گوناگون. تمامی نیروهای آنها از جانشان برای نابودی نظام ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی مایه گذاشته اند. نیازی هم به بررسی و تحقیق عمیقی نیست که تاثیر این جان فشانیها را بدانیم. متاسفانه این تلاشها و جان فشانیها چندان موثر نبوده است و جمهوری اسلامی با تمام بحرانها و زخمهائی که از مبارزان خورده است، هنوز توان ادامه دادن به حکومت ننگینش را دارد. ادامه حیات جمهوری اسلامی به دلیل داشتن پایگاههای مردمی نیست. دلیل ماندگاری این نظام در نبود بدیل و وجود یک اپوزیسیون موثر است.
در هر کدام از این گرایشهای سیاسی؛ از جمهوری خواهان، سامانه پادشاهی، فدرالیستها، سوسیال دموکراتها و لیبرال دموکراتها، شورائیها و غیره، چنان تفرقه و جنگ هژمونی بر سر رهبر جریان فکری شان وجود دارد، که اگر آنان بتوانند “نردبان شکسته” را بسازند تا از آن بالا روند، گرایشهای مخالف آنان، چنان، با یک “اتحاد نانوشته” حمله میکنند که تا سالها بانیان آن حرکت، توان قد علم کردن پیدا نخواهد کرد. در واقع برای رادیکالیستهای افراطی، تفاوتی بین دشمن سیاسی، که جمهوری اسلامی است، با رقیب سیاسی، که گرایشهای غیره “خودیها” است، قائل نیستند. این وجه تشابه تمامی رادیکالیستهای افراطی در گرایشهای گوناگون سیاسی است؛ چه در داخل و چه در خارج از کشور.
جای جمهوری اسلامی در این زد و خورد ها کجاست؟ نمیدانیم. ولی میدانیم که هر کجا که باشد از حمله موثر این نیروها در امان است. در طول این 41 سال مبارزه اپوزیسیون، جمهوری اسلامی مشغول ترویج فرهنگ تقلید و تطبیق و برداشت از “مزارع خرافه” برای تاراج کشور و نابود کردن منابع انسانی و ملی ما ایرانیان بوده است.
دلیل دیگر فراهم شدن شرایط ادامه حیان جمهوری اسلامی را میتوان عدم توانائی درک “وقایع” تاریخی و اجتماعی-سیاسی کشورمان توسط رادیکالیستهای افراطی دانست. چرا که “رادیکالیستهای سرنگون طلب” جمهوری خواه، برای مثال، توان قبول اینکه مردم در دوران نظام قبلی شرایط زندگی بهتر داشتن را ندارند؟ نمونه دیگر، رادیکالیستهای سرنگون طلب سامانه پادشاهی است، که توان قبول نواقص و ناهنجاریهای نظام پیشین را ندارند و آنرا نظام “پاک تر از پاک” میدانند و هر نقدی بر آن را با برخورد فاشیستی پاسخ میدهند. یا عدم توانی رادیکالیستهای سرنگون طلب مارکسیست لنینیستی در پذیرش شکست جهانی و عقب نشینی این تفکر سیاسی و رد اساس آن، یعنی دیکتاتوری طبقه کارگر توسط توده های مردم راست. یا چرا رادیکالیستهای سرنگون طلب فدرالیست، توان قبول دموکراسی با همان تعریفی که خودشان میکنند را ندارند؟
گروهی دیگر از رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب را در “ملیون” میتوان یافت که با تفسیر و تعبیرهای خودساخته از تاریخ، موجب ادامه بقای جمهوری اسلامی شده اند.
اینان، از رویدادهای 28 مرداد، یا کودتای، مذهب سیاسی برای خود ساخته اند که طرفداران سامانه پادشاهی را بنوعی بدتر از رژیم ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی قلمداد میکنند. این در حالیست که دو رهبر بزرگ این جریان، دکتر محمد مصدق و دکتر شاپور بختیار، دکتر بختیار نخست وزیری محمدرضاشاه بودند. آنان مسئولیت را پذیرفت تا از تسلط استعمار و “ملایان” بر کشور جلوگیری کند. چرا شاهدیم که برخی از رادیکالیستهای افراطی این جریان حتی برای سرنگونی رژیم ملایان حاضر به همپیمانی با سامانه پادشاهی نیستند؟ چرا آنان حاضرند نام ضدانسانی و ضدملی جمهوری اسلامی بماند ولی بنا بر “مذهب سیاسی” خودساخته خود با رقیب سیاسی خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی همراه نشوند؟!
پاسخ تمام این سوالات را شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ و آن این است؛ « آنان یا “اعتماد به نفس” ندارند یا رسیدن به هدفشان در سیستم دموکراسی مبتنی بر “انتخابات آزاد و منصفانه” را امکان ناپذیر میدانند»! در غیر اینصورت، چگونه ممکن است که این “رادیکالیستهای سرنگون طلب” برای سرنگونی یک از نظام ضدانسانی و ضد ملی، که از کشته های آنان پشتها ساخته است، در کنار یک دیگر قرار نگیرند؟ چطور ممکن است آنان توان توافق بر سر رسیدن به بسترهای یک نظام دموکراتیک ملی، که حیات سیاسی آنان را در بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی تضمین کند، را ندارند؟
با توجه به روند کنونی سرکوبها، خیانت ها، عقد قرار دادهای ننگین، ترویج اعتیاد، فحشا، فساد، اختلاس و تبلیغ خرافه پرستی، که فضای شکوفائی دموکراسی و آزادی را در ایران روزبروز تنگ تر کرده است، اگر نتوانیم در کنار یکدیگر بر اساس اصول انسانی و ملی قرار بگیریم، کی میتوانیم؟ در ادامه این شرایط سخت و تلخ، امکان اینک مردم در انتظار “ناجی” نمانند بسیار خواهد بود. انوقت است که آنان در آرزوی “اسکندری” خواهند نشست تا شاید در “نابودی همه چیز”، روزنه امیدی برایشان باز شود!
بر اساس آنچه که بیان کردم در ذهنم راهی را که میتوانم ببینم، “ائتلاف ملی” است، ائتلافی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و ساختن بسترهای نظام دموکراتیک ملی. اگر تخریب و نابودی کشور با همین سرعتی که پیش میرود، ادامه یابد، ما در توهم فروپاشی نظام، آرزوهای مان را با خود به گور خواهیم برد!
با مهر
اکبر کریمیان
16 تیر 1399
1- صفحه 64
Friedrich Nietzsche Beyond Good and Evil A new translation by Marion Faber
2- متن کامل اعلامیه حقوق بشر
3- بعضی از سازمانهای سیاسی هستند که اعلامیه جهانی حقوق بشر را بدلیل قبول مالکیت خصوصی و یا بندهای دیگر آن، این اعلامیه را برسمیت نمیشناسند. اینکه آنان این حق را برای خود میتوانند داشته باشند، برای من و شمائی که به آزادی فردی و آزادی بیان باورمند هستید، مسلم است. اما آیا اینگونه افراد و نهادهای سیاسی این حق را برای من و شما قائلند که ما نیز حق انتخاب هم داریم، من شک دارم. برسمیت نشناختن حقوق ما توسط آنان، در اصل باورمندی من و شما، تاثیر چندانی ندارد. وظیفه ما در مقابل جامعه روشن و مشخص است. ما از اصول فردی و آزادی بیان مخالفان خودمان به دلیل دموکرات بودنمان، باید دفاع کنیم.
4- بیانیه جهانی بین المجالس 1994 پاریس
5- ایدئولوژی؛ هر گونه تفکر «مطلق» گرایانه و از پیش راهکار و عمل انسانی را محدود به «کلیشه» پیش تعیین شده واگذار یا تفسیر کند.
6- نهادهای حکومتی؛ نهادهای حکومتی شامل قوه مجری با تمام شاخه های آن، قوه مقننه، قضائیه و تمامی نهادهایی که در بوجه کشور ردیف دارند به عبارت دیگر از بوجه و منابع مالی ملی پول دریافت میکنند.
7- همینطور که ملاحظه میکنید، برای ترسیم راهکار و نحوه همکاری، بایدها و نبایدها از پیش مشخص شده باشد تا از “ابهام ها” که موجب گمراهی خواننده یا پیروان آن جریان میشود جلوگیری شود. همچنین اگرخواننده یا پیروان جریان سیاسی، از “بایدها” و “نبایدها” آگاه نباشد ،حق انتخاب فردی او که شرط برسمیت شناختن آزادی های او است، از او گرفته شده.
8- یکی ا زشعارهائی که جای نگرانی بسیار دارد، شعار “جاوید شاه” است که رادیکالیستهای افراطی سرنگون طلب پادشاهی خواه بر آن تاکید بسیار میکنند. نمیدانم، وقتی که “تصویر فردی در ماه دیده شد، موجب فاجعه بزرگی شد و بعد از 41 سال هنوز مردم بیچاره هزینه آنرا میپردازند، چگونه فاجعه خواهد شد، که یک نفر یا یک سیستم را به در جای “خدائی” ببینند؟ واقعاً جا دارد که نیروهای اجتماعی و سیاسی سامانه پادشاهی، توجه لازم نسبت به این تفکر فاشیستی به عمل آورند.