فرزین خوشچین
لنینیسم- مارکسیسم نیست
3
در ادامۀ مقالۀ دانش آموز دروغین چند موضوع دیگر را می خوانیم و سخن خود را به پایان می بریم.
دوم- مسالۀ ارضی
استالین می گوید: «پرولتاریا در فرایند رویارویی خود با سرمایه سیری ناپذیر متحدینی دارد- دهقانان. اما باید تمایز بین جنبشهای دهقانی را تشخیص داد. یک دهقان با بورژوازی متحد است و دهقان دیگری برای مبارزه تا لغو استثمار آماده است. لنین حمایت از چنان جنبشهای دهقانی را می آموزد، که آماده اند همراه با پرولتاریا در نبرد آخر و تعیین کننده اکثریت ستمدیده علیه اقلیت ستمگر مشارکت نمایند. لنینیسم به وجود ظرفیتهای انقلابی در صفوف جنبشهای دهقانی، که آنها را از جریانات فرصت طلب متمایز می سازد، واقف است. استالین در کتاب «درباره اصول لنینیسم در این رابطه می نویسد: «سخن بر سر حمایت از چنان نهضت دهقانی و چنان مبارزه دهقانی است که جنبش رهایی بخش پرولتاریا را بطور مستقیم یا غیرمستقیم تسهیل می نماید، که به این یا آن شکل آب به آسیاب انقلاب پرولتاریا می ریزد، که دهقانان را به نیروی ذخیره و متحد طبقه کارگر بدل می سازد» (ی. و. استالین، مجموعه آثار، جلد ۶، ص. ۱۲۵، چاپ روسی، مسکو، ۱۹۴۷).
پیش از آنکه به مسالۀ دهقانان بپردازیم، این نکته را باید روشن کنیم، که استالین، و همچنین لنین، چون درک درستی از مرحلۀ انقلاب بورژوا-دمکراتیک نداشتند، در ارزیابی های خودشان، تنها دهقانان را «متحدین» پرولتاریا به شمار آورده بودند و از لایه های خرده بورژوازی، صنعتگران و استادکاران، نیمه پرولترها (روستائیانی، که به کارهای فصلی و موقت در شهر سرگرم بودند و همواره در راه میان روستا و شهر در رفت و آمد بودند) سخنی نمی گفتند. اما اتفاقا، پلخانوف در «اختلاف نظرهای ما» تصویری را از خانواده ای روستایی به دست داده است، که درامدشان بسیار اندک است و حتی با فروش روغن و … هم چیزی به دست نمی آورند، در حالیکه پسر بزرگ خانواده در پتربورگ دربان است و درامدش بیش از مجموع درامد خانواده می باشد.
از این گذشته، می دانیم، آن دهقانی، که متحد بورژوازی است، خودش به بورژوازی روستا تبدیل شده است؛ یا خرده بورژواست، یا دهقان متوسط دامدار و تولید کننده می باشد. و آن دهقانی، که متحد پرولتاریاست، در واقع، متحدی موقتی است برای دست یافتن به زمین و آغاز کشاورزی مستقل خودش، نه اینکه خواستار برپایی سوسیالیسم بوده و به پنداشت مقاله نویس و مترجم « برای مبارزه تا لغو استثمار آماده » باشد. این اتوپیسم را باید از کله بیرون راند، که گویا «دهقانان خواهان «لغو استثمار» هستند و می توان شهرها را از راه روستا محاصره کرد و به تسخیر درآورد. نگارنده با این تجربۀ ناکام، از نزدیک آشناست. لنین و استالین دقیقا از همین اشتباه حرکت کرده و تودۀ بزرگ دهقانان روسیه را به پنداشت خودشان «آمادۀ لغو استثمار و خواهان ورود به سوسیالیسم» ارزیابی کرده بودند. دهقانان هم گول شعار «زمین و صلح» بلشویکها را خوردند، اما نه زمین، و نه صلح به دست نیاوردند.
برای آنکه مواضع جناحهای گوناگون سیاسی را در آستانۀ سال 1917 و پس از آن بتوانیم دریابیم، بهتر است به مباحث دوران انقلاب 1905 نگاه کنیم، زیرا لنین و بلشویکها نه تنها راه درستی را پیشنهاد نمی کردند و عملا شکست انقلاب 1905 را باعث شدند، و نه تنها لنین در «بیماری کودکی چپ روی» به اشتباه بودن تاکتیکهای خودش اعتراف کرد، بلکه با اینهمه، همان مواضع نادرست را تا اکتبر 1917 ادامه دادند و سرانجام نیز، در دوران شوروی پیامدهای همان اشتباهات را می توانیم بروشنی ببینیم و به نقد مواضع ایشان در جریان انقلاب 1905 برسیم.
مسالۀ ارضی و برنامۀ ح س د ک ر
مسالۀ ارضی را لنین «میخ انقلاب روسیه» نامیده بود. دهقانان 80% جمعیت روسیه بودند. در سال 1883 در نخستین پروژۀ گروه «آزادی کار» (گروه پلخانوف) به «بررسی ریشه ای مناسبات ارضی، یعنی شرایط خرید زمین و تبدیل آن به جوامع کشاورزی» اشاره شده و همچنین تاکید شده بود، که گروه «آزادی کار» به هیچوجه دهقانان را، که عظیمترین بخش زحمتکشان روسیه هستند، از نظر دور نمی دارد.
این، در واقع، پاسخی بود به ایرادی، که «نارودنیکها» از گروه پلخانوف می گرفتند و می پنداشتند، که گروه پلخانوف با گرویدن به مارکسیسم، اینک دیگر تنها به مسائل کارگران کار دارد و از مسائل دهقانان و رفرمهای ارضی غافل مانده است. برای آشنایی بیشتر با موضع پلخانوف، بسیار خوب است نامۀ سرگشادۀ پلخانوف به پتر لاورویچ لاوروف را بخوانیم، که پلخانوف در پیشگفتار کتاب «اختلاف نظرهای ما» گنجانده است.
یکی از نکته های بسیار مهم، که در تحلیلهای چپهای قدیمی ما جایی ندارد، این است، که طرفداران لنین(و از جمله خود لنین) همواره کوشیده اند آمار کارگران روسیه را تا حدی زیادی بالا ببرند، تا از این راه بتوانند به «طبقۀ کارگر» روسیه استناد نموده و روسیه را آمادۀ ورود به مرحلۀ سوسیالیستی نشان دهند، و حتی لنین روسیه را در همان سالهای 1900 در مرحلۀ امپریالیسم قلمداد نموده بود، که این خود با بررسی لنین در کتابش «امپریالیسم، همچون بالاترین مرحلۀ سرمایه داری» و برشمردن ویژگیهایی برای «امپریالیسم»، که از آن جمله، برتری سرمایۀ مالی، تمرکز سرمایه در مونوپولها و … است، در تضاد آشکار می باشد. برای بررسی درستی این نکته می باید به تاریخ روسیه و چگونگی شکلگیری طبقۀ کارگر روسیه نگاهی بیاندازیم و از این راه به نوع و تولیدات فابریکها و کارخانه های روسیه هم توجه نموده و بتوانیم الیگارشی مالی در روسیه را نیز اثبات کنیم و توضیح دهیم، که این چگونه «امپریالیسمی» است، که هنوز مرحلۀ بورژوا-دمکراتیک را از سر نگذرانده و غوره نشده، مویز گشته است! این موضوع و روش از این روی مهم است، که آمار کارگران روسیه ما را به اشتباه می اندازد-اگر هم این آمار درست باشد، باز هم قابل استناد، به مفهوم وجود طبقۀ پرولتاریا، از نظر ساختار اقتصادی-اجتماعی روسیه، نمی باشد- زیرا، اولا، شمار کارگران نسبت به دهقانان بسیار کمتر بود. و ثانیا، بیشتر اینها کارگران پرولتاریای صنعتی نبودند.
همچنین لازم به یادآوری است، که اصولا زمین در روسیه از آن تزار بود و او می توانست زمین و رعیت را دست به دست کند. در «ارواح مرده» اثر گوگول، می بینیم، که فئودالها و بزرگ زمینداران بر اساس آمار نادرست دهقانان خودشان، می توانستند از دولت کمکهای مالی دریافت کنند.
برنامۀ «گروه آزادی کار» پیشبینی کرده بود، که دهقانان حق خواهند داشت از زمین خود چشمپوشی کرده و از اوبشین بیرون بروند. چنین برنامه ای کاملا در آن زمان مفهوم بود، زیرا باور به سازمان سوسیالیسم دهقانی فروریخته بود.
برخی ها دربارۀ لنین بزرگنمایی را تا اندازه ای رسانده اند، که او را «دانشمند اقتصاددان»، آنهم از آغاز فعالیتهای سیاسیش نامیده اند و دلیلش را هم توجه بسیار او به مسالۀ دهقانان دانسته اند. اما می دانیم، که همۀ آثار اقتصادی لنین کپی برداری از روی آثار وُرانتسوف (و.و.)، دانیلسون (نیکولای-او) و دیگر فعالان نارودنیک بوده، که بدانها استناد نیز کرده است. لنین تا سال 1915 «کاپیتال» را نخوانده بود و آنزمان هم خودش گفته بود، که برای فهمیدن «کاپیتال» می بایست هگل را بخوبی فراگرفت. در فراگیری فلسفۀ هگل هم در حاشیه نویسی های خودش اصول دیالکتیک را چرند و … نامیده بود. لنین می گفت برخوردی ماتریالیستی با فلسفۀ ایدآلیستی داشته است، بدین ترتیب که از سخنان هگل هرچه ایدآلیستی بود، دور ریخته است. در این باره خوانندگان را به بحث ویژۀ نگارنده -«لنین و فلسفه»- ارجاع می دهیم. پس از آنکه چاپ روسی «کاپیتال» با استقبال بی مانندی رو به رو شد، دولت روسیه از انتشار جلد دوم آن جلوگیری کرد. اما نیکولای زیبر بسیار استادانه به تفسیر «کاپیتال» پرداخته بود و بسیاری با این اثر مارکس از راه تفسیرهای زیبر آشنا می شدند. لنین نیز به جای مطالعۀ «کاپیتال»، تفسیرهای باگدانوف را خوانده بود، که او نیز آثار زیبر را مطالعه کرده بود. دانیلسون هم، که لنین در آثار اولیۀ خودش از او با نام مستعار «ن- او» یاد کرده است، مترجم «کاپیتال» بود. بنا بر این، «دانشمند اقتصاددان» ما، نه با آثار مارکس، بلکه با تفسیرهایی از آن آشنا بود.
و اما، در مقایسه با لنین، این فاکتورها روی روش پژوهش پلخانوف تاثیرگذار بودند:
یکم- دلسردی ژرف پلخانوف از امکانات انقلابی دهقانان در تجربه ای، که در سالهای 70 از «رفتن به میان مردم» در جنبش نارودنیکی، و نیز از مفاهیم تئوریک به دست آورده بود.
دوم- ارزیابی از زمینداری فئودالی، که تکیه گاه اصلی خودکامگی بود.
سوم- دیدگاه پلخانوف، که رفته-رفته شکل گرفته بود، دربارۀ ساختار کشاورزی روسیه، همچون گونه ای از خودکامگی شرقی دارای ویژگی مالکیت دولتی بر زمین و فرمانبری کامل کشاورزان از قدرت دولتی بود.
چهارم- افزون بر این، پلخانوف می دانست، که مووژیک روس شدیدا به تزار متوهم می باشد.
پلخانوف در دوران نارودنیکی خود به برنامۀ «تقسیم زمین» مبنی بر دادن زمین به اوبشینهای کشاورزی باور داشت، که قرار بود پایۀ سوسیالیسم را بریزد، اما به جزئیات این برنامه نپرداخته بود. افزون بر این، پلخانوف در میان نارودنیکها، آگاهتر به مسائل کارگری به شمار می رفت.
اما هنگامیکه پلخانوف دیدگاه مارکسیستی را پذیرفته بود، در پروژۀ نخست گروه «آزادی کار» جملۀ «بازنگری ریشه ای روابط کشاورزی ما، یعنی شرایط خرید زمین و تقسیم آن از سوی انجمنهای کشاورزی» را گنجانده بود، که در ضمن، بویژه پافشاری شده بود، که گروه «آزادی کار» به هیچوجه طبقۀ دهقانان را، که بزرگترین بخش زحمتکشان روسیه را می سازند، نادیده نمی گیرد. برنامۀ گروه «آزادی کار» پیشبینی کرده بود، که دهقانان حق خواهند داشت از بخش متعلق به خودشان چشمپوشی کرده و از اوبشین بیرون روند، اگر اینرا به سود خودشان می دانند.
در زمان انقلاب 1905 هنوز در بخش کشاورزی اقتصاد روسیه، بویژه نفوذ بازدارندۀ بازمانده های به گفتۀ لنین «اشراف دیروزی» سخت حس می شد. و علت اصلی واپس ماندگی و رکود اقتصادی را در همین سیستم می بایست جستجو نمود. خوی سرواژگونۀ رفرمهای سال 1861 بدانجا رسیده بود، که دهقانان غارت شده بوسیلۀ فئودالها، برای زمینهای تقسیم شده 1.6 میلیارد روبل برای زمینهایی به ارزش 900 میلیون روبل پرداخت نموده بودند. برای نمونه، نگاه کنید به «رفرم ارضی استولیپینی، مسکو 1963، ص 25»، اثر دوبروفسکی.
Добровский, Столыпинская земельная реформа, М. 1963,С. 25
پلخانوف در پروژۀ دوم برنامۀ گروه «آزادی کار» فرمولبندی اساسی برنامۀ نخست را تکرار کرده و بر آن افزوده بود، که طبقۀ کارگر روسیه، که پیروزیش پیش از همه به سود طبقۀ دهقان می باشد، تقریبا هیچگونه پشتیبانی، همدردی و یا فهم متقابلی را از آن دریافت نمی کند. مهمترین تکیه گاه خودکامگی در روسیه در بی تفاوتی سیاسی و واپسماندگی فکری دهقانان می باشد
با اینهمه، پلخانوف در دوران فعالیتهای نارودنیکی خودش طرفدار بزرگنمایی موجود نبود، که دهقانان را همچون ترمز انقلاب بررسی می کردند. در سال 1880 پلخانوف نوشته بود، که «مردم در انتظار «تقسیم زمین» از سوی تزار هستند، اما تزاری، که در فهم مردم وجود دارد، و تزاری، که بر تخت نشسته است، به همان اندازه به یکدیگر شبیه هستند، که تریبون خلق روم شبیه خودکامۀ شرقی می باشد … و ما تاکید می کنیم، که حتی جنبش منطقی درخواستهای مردمی زیر پرچم اتوریته دار پوگاچوف تا نفی کامل قدرت تزار بود، آنگونه که امروز آنرا می فهمیم».- شورش دهقانی پووگاچوف در زمان کاترین دوم روی داد.
ملی کردن زمین
لنین در 1902 با توجه به آشوبهای فرمانداریها می گوید: «هنوز روشن نیست طبقۀ دهقانان تا چه اندازه از نظر سرمایه داری فروپاشیده است و تا چه اندازه آمادۀ دگرگونیهای انقلابی-دمکراتیک می باشد». و آیا ممکن است همۀ طبقۀ دهقانان یکجا علیه فئودالها قیام کند؟
یکی از موارد اختلاف لنین در هیات تحریریۀ «ایسکرا» بر سر مسائل ارضی بود.
آنچه به زمینهای اصلی فئودالی مربوط می شود، به نظر لنین، آن زمینها همچون آغاز کاپیتالیستی خالص استفاده می شدند، و این از دیدگاه اقتصادی پدیده ای بیشتر مترقی بود تا اقتصاد خرد دهقانی. بعدها لنین اعتراف کرد، که این «بزرگنمایی در مرحلۀ رشد کاپیتالیستی کشاورزی روسیه» بود. باقیمانده های سرواژ آنزمان به نظر می رسیدند ملک خرد خصوصی باشند. اقتصاد کاپیتالیستی بر زمین بخش شده و فئودالی- پدیده ای کاملا رشدیافته و تحکیم پذیرفته نبود. انقلاب این اشتباه را برملا کرد… آشکار شد که باقیمانده های سرواژ در روستا بسیار نیرومندتر از آنچه ما می پنداشتیم بودند» (لنین، ج 16، ص 269-168).
پلخانوف نوشته بود، که برنامۀ بازگشت «زمینهای مشاع» بسیاری را خوش آمده بود، زیرا چنان اقدامی به نظر می رسید بتواند، هرچند کم، به طبقۀ دهقان یاری رسانده و افزون بر این، نه تنها جلوی رشد کاپیتالیسم را نمی گرفت، بلکه همچنین می توانست به آن یاری رساند.
لنین تا پیش از انقلاب 7-1905 به هیچوجه «زمینهای مشاع» را آخرین سخن برنامۀ ارضی سوسیال-دمکراتها به شمار نمی آورد و پافشاری می کرد، که در صورت خیزش توده ای جنبش دهقانی ح س د ک ر از درخواست ملی کردن همۀ زمینها خودداری نخواهد کرد.
مسالۀ ملی کردن زمین را لنین نخستین بار در «دوستان خلق کیستند و چگونه با سوسیال دمکراتها می جنگند» پیش کشیده و یادآور شده بود، که این اقدامی بورژوایی می باشد، که خواهان دادن بهره به دولت بوده و دربرگیرندۀ همۀ زمینها، همچنین زمینهای دهقانان نیز می شود و بنا بر این، خود این حرکت به معنی تحکیم روابط بورژوایی می بود و مستقیما دارای «پیامدهای سوسیالیستی» نمی توانست باشد. لنین می گوید اگر تزاریسم پابرجا بماند، این به معنی پراکندن توهم دربارۀ «سوسیالیسم دولتی» خواهد بود (ج 6، ص 338-337).
با اینهمه، با پافشاری پلخانوف، این تز از مقالۀ لنین در «زاریا» حذف شد، که گویا سوسیال-دمکراتها در صورت خیزش توده ای امکان ملی کردن زمینها را بصورت اصولی می پذیرند (میراث فلسفی-ادبی پلخانوف، مسکو 1973، ج 1، ص 135).
پلخانوف در بحث بر سر ملی کردن زمینها در هیات تحریریۀ «ایسکرا» دیگر از این ایدۀ خودش، که در سالهای 80 پیش کشیده بود، بطور کامل چشمپوشی کرده بود. و این در زمانی بود، که لنین تازه به این ایده چسبیده بود.
در این زمینه، موضع کائوتسکی در 1899 در کتابش «مسالۀ ارضی» علیه ملی کردن زمین در دوران کاپیتالیسم بود و دلایلش را اینگونه برشمرده بود: 1) در اقتصاد کشاورزی، تراز رشد نیروهای تولیدی هنوز برای ملی شدن زمین مناسب نمی باشد. 2) دولت بطور کلی زیاد اقتصادی و خردمندانه مدیریت نمی کند، آنگونه که سرمایه دار خصوصی این کار را انجام می دهد. 3) ملی کردن زمین در جامعۀ کاپیتالیستی نیروی دولت بورژوایی را افزایش داده و به آن منابع مالی اضافی داده و بدین وسیله وابستگی آنرا به پارلمان کاهش خواهد داد، که این به سود پرولتاریا و روند دمکراسی نمی باشد، زیرا میل به دیکتاتوری و همچنین پتانسیل دیکتاتوری را در دولت افزایش می دهد. 4) ملی کردن زمین در کاپیتالیسم در پیوند با خرید زمینها از سوی افراد خصوصی به حساب مردم می باشد، و این به سود طبقۀ کارگر نیست.
پلخانوف هم در همین پیوند اعلام داشته بود، که ملی کردن زمین در کاپیتالیسم مناسب نیست. و اگر هم دوران انقلاب سوسیالیستی فرا برسد، آنگاه سخن از ملی کردن همۀ وسایل تولید خواهد بود و گنجاندن این نکته به تنهایی جایی نخواهد داشت (پلخانوف، ج 12، ص 237-236).
این نقطه نظر را همۀ اعضای هیات تحریریۀ ایسکرا پذیرفته بودند، جز لنین. و در مباحثۀ پروژۀ برنامۀ حزب در کنگرۀ دوم، اکثریت را همین نظریه به دست آورده بود. لنین تنها از نظر تاکتیکی نظر اکثریت را پذیرفت، نه از نظر اصولی.
برنامه های گوناگون در درون ح س د ک ر
1) برنامۀ ارضی لنین: مصادرۀ همۀ زمینهای فئودالی، کلیسایی، مشاع و دولتی، و در صورت پیروزی قطعی مردم بر تزاریسم، اعلام دیکتاتوری پرولتاریا.
در اینجا لنین نشان داده بود، که وظایف انقلاب بورژوا-دمکراتیک و انقلاب پرولتری را با یکدیگر اشتباه کرده بود، زیرا مصادرۀ همۀ زمینهای فئودالی، کلیسایی، مشاع و دولتی به معنی انجام وظایف انقلاب سوسیالیستی می باشد، که به گفتۀ لنین هنوز پیش از پیروزی قطعی مردم بر تزاریسم، اعلام دیکتاتوری پرولتاریا قرار بود پیاده شود.
2) برنامۀ ن.آ.روژکوف بلشویک: دادن زمینهایی به دهقانان، که همچون وسیلۀ بردگیشان به کار گرفته شده بودند، پیش از همه، زمینهایی، که آنها اجاره کرده اند در برابر بازخرید زمین.
3) پروژۀ منشویکی «مونیسیپالیزاسیون» پ.پ. ماسلوف گ.و. پلخانوف از این پروژه پشتیبانی می کرد.
4) پروژۀ آ.یو. فینن-انوتایفسکی: به برنامۀ ویژۀ ارضی نیازی نیست و باید به مصادرۀ زمینهای فئودالها و تقسیم آنها بین دهقانان پرداخت، و تنها پس از پیروزی سوسیالیسم زمینها را ملی کنیم.
با آنکه کمیسیون ویژۀ مسالۀ ارضی برگزیده شده پیش از کنگره از پنج بلشویک (لنین، روومیانتسف، سوواروف، تئودوروویچ، فینن-انوتایفسکی) و سه منشویک (پلخانوف، ماسلوف، ژوردانسکی) تشکیل شده بود، تنها سه سخنران از 34 سخنران کنگره به سود پروژۀ لنین سخن گفتند و لنین مجبور شد پروژۀ «ملی کردن» خود را پس بگیرد و به گفتۀ خودش از پروژۀ «اشتباه آمیز، اما نه زیان آور» بلشویکی طرفداران تقسیم پشتیبانی نموده و پروژۀ خودش را به رای نگذارد.
اما سرانجام، برنامۀ ارضی «مونیسیپالیزاسیون» با 62 رای در برابر 42 رای و با 7 رای ممتنع، برنامۀ ارضی ح س د ک ر اعلام گردید.
لنین از این ایدۀ دهقانان، که می گفتند «زمین از آن خداست» و آنرا نباید خرید و فروش نمود، بلکه مالک زمین کسی است، که روی آن کار می کند، نتیجه گرفته بود، که دهقانان، در واقع، خواهان ملی کردن زمین هستند.
روشن است، که این دو موضوع کاملا مختلف هستند؛ ملی کردن زمین، همانی نیست، که تزار مالک همۀ زمینها بوده و هرگاه دلش بخواهد آنرا «تقسیم سیاه» نماید، از یکی بگیرد و به دیگری بدهد، که بیشتر گوش به فرمان می باشد و یا خدمتی بزرگ انجام داده است. لنین در اینجا اشتباه می کرد، زیرا ملی شدن زمین به معنای در اختیار دولت قرار گرفتن زمین می باشد، که در اینصورت، دهقانان می بایست بهرۀ مالکانه به دولت بپردازند، که اگر دولت بورژوایی و یا تزاری باشد، 1) منبع مالی عظیمی برای به زنجیر کشیدن دهقانان را در اختیار خواهد داشت، 2) زمینها رفته-رفته به دست سرمایه داران و بزرگ مالکان خواهند رسید و دهقانان فقط به مزدوری آنان درخواهند آمد. به جای این، بهترین پیشنهاد همان دادن زمین به انجمنهای روستایی و زمستوها (پروژۀ منشویکی «مونیسیپالیزاسیون») بود، که اتفاقا استولیپین آنرا می خواست اجرا کند، اما بلشویکها با همدستی اس-ارها او را ترور کردند، درست همان زمانی، که لنین از «ارتجاع استولیپینی» سخن می گفت.
ماسلوف می گفت تلاش برای ملی کردن زمینهای داده شده به دهقانان می تواند به شورش دهقانان روسیه، مانند شورش وانده یای فرانسه در دوران انقلاب فرانسه بیانجامد. اما لنین می گفت: روحیۀ دهقانان روسیه آنگونه نیست. و همچنین بورژوازی روسیه هنوز آنقدر رادیکال هست، که از حملۀ پرولتاریا بر مالکیت خصوصی بر زمین نترسد (لنین، ج 16، ص 301). در اینجا رفتار دوگانۀ لنین را میبایست مورد توجه قرار دهیم: در همین زمان او برای ترور استولیپین شدیدا تکاپو می کرد!
اینها از جمله مسائلی هستند، که استالین و استالینیستها نمی دانند.
در ادامه، در این مقاله چنین می خوانیم: «در مورد نمونه اتحاد دوستانه طبقه کارگر و دهقانان در اتحاد شوروی، یوسف استالین خاطرنشان می سازد، که «دهقانانی که تجربه سه انقلاب را در پشت سر خود دارند و همراه با پرولتاریا و تحت رهبری پرولتاریا بر علیه تزار و حاکمیت بورژوازی بمبارزه برخاسته اند، دهقانانی که در اثر انقلاب پرولتاریا به زمین و صلح رسیده و به نیروی ذخیره پرولتاریا بدل گشته اند، نمی توانند از دهقانانی که در جریان انقلاب بورژوایی و تحت رهبری بورژوازی لیبرال مبارزه نموده، از دست همین بورژوازی زمین گرفته و به نیروی ذخیره آن تبدیل شده اند، متمایز نباشند. اثبات این دشوار نیست، که دهقان اتحاد شوروی که به ارجگذاری دوستی سیاسی و همکاری سیاسی با پرولتاریا خو گرفته و آزادی خود را مدیون این دوستی و همکاری می داند، نمی تواند از همکاری اقتصادی با پرولتاریا سپاسگزار نباشد (ی. و. استالین، مجموعه آثار، جلد ۶، ص. ۱۳۲- ۱۳۳، چاپ روسی، مسکو، ۱۹۴۷).
همۀ این سخنان وارونه نمایی هستند: دهقانان پس از انقلاب اکتبر نه به زمین، و نه به صلح دست نیافتند، بلکه سرکوبها و غارتهای شدیدی را از سر گذراندند. بیدرنگ پس از کودتای بلشویکی، جنگ داخلی، گرسنگی، غارت، ناامنی، کشتار از همه سو بر سر دهقانان و کارگران آوار شد. گارد سفید غارت می کرد و می رفت، دسته های آنارشیستی ماخنو و … می آمدند، سپس ارتش سرخ به مصادرۀ آذوقه می پرداخت. مخالفت و ایستادگی برابر بود با اعدام و آتش زدن خانه و کاشانه. این تصویری واقعی از وضعیت دهقانان پس از اکتبر 1917 تا پایان جنگ داخلی است. برای دریافت گوشه ای از تصویر دوران پس از اکتبر 1917 و پس از مرگ لنین و برپایی دیکتاتوری پرولتاریای استالینی، بد نیست «دُن آرام» و «زمین نوآباد» شولوخوف را بخوانیم.
سوم- مسالۀ ملی
در این نوشتار می خوانیم: «کتاب «درباره اصول لنینیسم»، اثر استالین، یک کمک مسلم برای حل مسئله ملی می باشد. استالین با بهره گیری از اسلوب لنینی، همواره از منظر منافع طبقه کارگر به این موضوع برخورد می کرد. او می نویسد: «مسئله ملی فقط در ارتباط با انقلاب پرولتری و بر مبنای آن می تواند حل شود… مسئله ملی بخشی از مسئله عمومی انقلاب پرولتاریا و بخشی از دیکتاتوری پرولتاریا است» (ی. و. استالین، مجموعه آثار، جلد ۶، ص. ۱۴۱، چاپ روسی، مسکو، ۱۹۴۷). از توضیحات فوق، چنین مستفاد می شود، که پرولتاریا فقط از آن نهضتهای ملی که بسوی سرنگونی امپریالیسم، نه در جهت تحکیم آن سمتگیری کرده اند، باید پشتیبانی نماید. و سرنگونی امپریالیسم تنها از طریق انقلاب پرولتری ممکن است. گزینه دیگری وجود ندارد».
می دانیم برخلاف آنچه استالین گفته است، به هیچوجه نمی توان گفت، که «مسئله ملی فقط در ارتباط با انقلاب پرولتری و بر مبنای آن می تواند حل می شود». هم اکنون در کشورهای سوئد، نروژ، فنلاند، دانمارک، سوئیس، اتریش، بلژیک، هلند، کانادا، که اتفاقا همه کشورهایی سرمایه داری هستند، مسالۀ ملی را بگونه ای دمکراتیک حل کرده اند، که هرگز در اتحاد شوروی، و بویژه در دوران استالین بدینگونه نبود و نمی توانست باشد. شواهد و مدارک فراوانی در دست هست، که گویای سرکوب تمام خلقی، کوچ اجباری، اعدامها و تبعیدهای فراوانی در زمان استالین می باشند، که بویژه در پیوند با «مسالۀ ملی» رخ داده بودند. استالین می گوید: «مسئله ملی بخشی از مسئله عمومی انقلاب پرولتاریا» ست، اما آنگونه، که استالین این را به «بخشی از دیکتاتوری پرولتاریا» تبدیل کرده بود، دقیقا ناقض خود حل مسالۀ ملی بود، زیرا به جای آنکه نمایانگر پیوند آزادانه و دوستی میان خلقها باشد، نمایانگر «دیکتاتوری» حزب کمونیست روسیه بر همۀ دیگر بخشهای حزب بود، که در مسائل گوناگونی بازتاب می یافت، از جمله اینکه هرگز پس از استالین هیچ غیر روسی به دبیر اولی حزب پذیرفته نشد، گرچه در جمهوریها از افراد محلی به ریاست حزب می رسیدند. در زمان استالین سرکوب شدید اقوام، از جمله یهودیها جریان داشت و استالین همۀ یهودیها را از پستهای کلیدی پاکسازی کرده بود (خاطرات بوریس باژانوف، منشی استالین).
لنین و مسالۀ ملی
می دانیم در زمانیکه هنوز لنین تندرست و زنده بود، در سرزمینهایی، که بلشویکها بنا بر صلح برست به آلمان داده بودند، دولتهای زیر برپا گشتند: استونی، لاتوی، لیتوانی، بلاروسیه، لهستان، گالیتسیا، اووکرائین، که سپس به تشکیل دولتهای مستقل خودشان پرداختند. اما سربازان شوروی وارد این جمهوری ها شده و اوکرائین، بلاروسیه و جمهوریهای بالتیک (استونی، لاتوی، لیتوانی) را به خاک روسیه پیوستند. برای انجام این کار در سال 1919 جبهۀ باختر، ارتش باختر و جبهۀ اوکرائین تشکیل شدند. همزمان، سپاهیان لهستانی برای تسخیر لاتوی و بلاروسیه به راه افتادند. نیروهای شوروی لهستان و جمهوریهای بالتیک را شکست داده و در نیمۀ سال 1919 جمهوریهای بالتیک و بلاروسیه را تسخیر کرده و حکومت شوروی را در آنجا برپا نمودند. افزون بر این، تلاش برای تسخیر فنلاند، سرکوبی استقلال گرجستان، حمله به شمال ایران و بندر انزلی در زمان لنین را به اینگونه اقدامات «احترام به استقلال سرزمینهای همسایه» بیافزاییم و با ادعای استالین مقایسه کنیم.
مترجم توده ای ما، که از اینهمه «دانش» نویسنده شگفتزده شده است، سخن خود را اینگونه به پایان برده است:
«پاورقی
این بار، بر خلاف روال معمول چندین ساله که همواره آثار قلمی آکادمیسینها، دانشمندان و متخصصان روسیه را ترجمه می کنم، این اثر آنتون فیلیپوف، دانش [آموز] کلاس نهم را برای ترجمه برگزیده ام. بسخن دقیق تر، اصل نوشتار فوق، حاصل مطالعه، اندیشه و کار یک دانش آموز است. بنا بر این، چپنمایان و چپ های وازده که عدالت ستیزی خود را در پشت اسم رمز امپریالیستی- ارتجاعی استالین ستیزی پنهان نموده و مدعی معلمی و استادی هستند، بهتر است بفکر آموزگاری برای خود باشند. مترجم».
ما هم فکر می کنیم آدم باید عقل داشته باشد و بتواند بسنجد، که آیا امکان دارد دانش آموزی 16 ساله چنین متنی را نوشته باشد و به چنین چیزهایی بیاندیشد، یا این نوشتار از فراورده های دستگاه تبلیغاتی حزب کمونیست روسیه بوده است! داستان «آگاهی» و «نویسندگی» دانش آموز 16 ساله ای به نام «آنتون فیلیپوف» همان اندازه بی پایه است، که داستان جملۀ «ما از این راه نخواهیم رفت» ولادیمیر ایلیچ اوولیانوف 16 ساله. به گفتۀ روسها: خرد را باید به کار انداخت:
Умом шевелиться надо!