يکی از واپسين نوشتارهای گئورگی والنتينوويچ پلخانوف
برگردان از روسی:
فرزين خوشچين
نامۀ سرگشاده به کارگران پتربورگ
رفقا!
شکی در اين نيست، که بسياری از شما از رويدادهايی شادمان هستيد، که در پی آنها دولت ائتلافی آ. ف. کرنسکی سرنگون شد و نيروی سياسی به دست شورای پتربورگ کارگران و نمايندگان سربازان افتاد.
رک به شما می گويم: اين رويدادها مرا شادمان نمی کنند.
اين رويدادها، نه به اين خاطر، که من پيروزی طبقۀ کارگر را نمی خواهم، بلکه برعکس، به خاطر اينکه با همۀ قلبم آنرا آرزو می گنم، مرا دلگير می کنند.
در طول ماههای اخير برخی از آژيتاتورها و ميرزابنويسها مرا تقريبا به صورت فردی ضدانقلابی ترسيم کرده اند. به هر روی، آنها با کمال ميل شايع کرده اند، که من آمادۀ پيوستن هستم و يا هم اکنون به جبهۀ بورژوازی پيوسته ام. اما اين آژيتاتورها و ميرزابنويسها-دست کم آنهايی از بينشان، که از ساده لوحی درمان ناپذيری در رنج نيستند-، مسلما خودشان به آنچه، که بوسيلۀ خودشان به حساب من شايع می شد، باور نداشته اند. بله، همينطور است. نمی توان اين را باور کرد.
هرکس، که از تاريخ فعاليتهای سياسی من آگاه باشد، می داند، که از همان آغاز سالهای هشتاد سدۀ گذشته[سدۀ نوزدهم]، – از زمان پايه گذاری گروه «آزادی کار»- در اساس آن يک انديشۀ سياسی قرار داشته است: انديشه در بارۀ شايستگی تاريخی پرولتاريا بطور کلی و پرولتاريای روس در بخشی از آن.
در سخنرانی خودم در کنگرۀ بين المللی سوسياليستی، در 1889 در پاريس، که در بارۀ موقعيت روسيه ايراد کردم، گفتم:«جنبش انقلابی در روسيه يا بعنوان جنبش طبقۀ کارگر پيروز خواهد شد و يا اصلا پيروز نخواهد شد.»-اين نخستين کنگرۀ انترناسيونال دوم بود.
اين سخنان من با ناباوری اکثريت بزرگی از شرکت کنندگان کنگره روبرو شدند. روسيه در نگاه آنها کشور آنچنان واپس ماندۀ بی آينده ای بود، که آنها ديدگاه مرا در بارۀ پيروزی بزرگ پرولتاريای روسيه در عرصۀ سياست داخلی خودمان، اتوپی به شمار می آوردند. تنها دوست من، ژول گد، داماد مارکس، شارل لونگه و همچنين فعال پير سوسيال-دمکراسی آلمان، ويلهلم ليبکنشت برخورد ديگری به انديشۀ ابراز شده از سوی من داشتند. آنها دريافتند، که اين انديشه پرتوی نوين بر روند آيندۀ رشد انديشۀ اجتماعی روسيه و در پی آن بر جنبش رهايی بخش آن می افکند.
آنچه که به روشنفکران انقلابی ما در آن زمان مربوط می شود، سخنرانی من در پاريس ناخرسندی بسياری را در ميان آنها پديد آورد. در آنزمان، باور به پرولتاريای صنعتی الهاد زيان آوری به شمار می آمد. قشر روشنفکری تا خرخره پر از مفاهيم ماقبل تاريخ نارودنيکی شده بود، که بر طبق آنها، کارگر صنعتی نمی توانست هيچگونه ادعای نقش مستقل تاريخی را داشته باشد. در بهترين حالت، او بر اساس باورهای آنروزی نارودنيکها، استعداد آنرا داشت، که از جنبش انقلابی دهقانان پشتيبانی کند. و اين باور آنچنان قوی در روشنفکران تحکيم شده بود، که هرگونه انحراف از آن، تقريبا خيانت به امر انقلاب به شمار می آمد.
در نخستين نيمۀ سالهای نود، نارودنيکهای قانونی در مطبوعاتشان ما را مبلغان «غيرقانونی» ايده های قشر کارگر(آنگونه، که لاسال می گفت)، و کافه دارها می ناميدند. و حتی يکی از آنها باوری شادمانه را ابراز کرده بود، مبنی بر اينکه، هيچ مجله ای، که به خودش احترام بگذارد به خودش اجازه نخواهد داد ديدگاههای ما را در صفحات خودش به چاپ برساند.
در درازای يک چهارم سده ما پايمردانه خشن ترين يورشها و پيگردها را تاب آورديم. ما دارای آن «کله شقی نجيبانه» ای بوديم، که زمانی لومونوسوف همچون يکی از ويژگی های خوی خودش به آن اشاره کرده بود. و درست هم اکنون، که زندگی به قانع کننده ترين وجهی نشان داده است، که حق با ما بوده است؛ اکنون که طبقۀ کارگر روسیه در واقع به نيروی عظيم محرک پيشرفت اجتماعی تبديل شده است، آيا ما به او پشت کرده و به سوی بورژوازی می رويم؟ آخر اين به هيچوجه خردمندانه نيست؛ تنها کسی می تواند اينرا باور کند، که کمترين درکی از روانشناسی ندارد!
تکرار می کنم، خود اتهام زنندگان ما به اين باور ندارند و مسلما، عناصر آگاه طبقۀ کارگر روس اين اتهام را بعنوان تهمت ناجوانمردانه به کسانی، که خود اتهام زنندگان نمی توانند آنها را نخستين آموزگاران سوسيال-دمکراسی روسی به شمار نياورند، رد می کنند.
در اين صورت، رويدادهای روزهای اخير مرا نه به اين خاطر غمگين می کنند، که من خواهان پيروزی طبقۀ کارگر در روسيه نيستم، بلکه دقيقا به اين خاطر، که با همۀ قلبم آرزوی آنرا دارم.
در درازای ماههای اخير، ما سوسيال-دمکراتهای روس بسيار و بسيار مجبور بوده ايم تذکرات انگلس را به ياد بياوريم در بارۀ اينکه برای طبقۀ کارگر بدبختی تاريخی بيش از اين نمی تواند باشد، که هنگامی قدرت سياسی را به دست بگيرد، که هنوز آمادگی آنرا نداشته باشد. و اکنون، پس از رويدادهای چندی پيش در پتربورگ، عناصر آگاه پرولتاريای ما وظيفه دارند با دقت بيشتری نسبت به گذشته به اين تذکرات توجه کنند.
آنها وظيفه دارند از خود بپرسند: آيا طبقۀ کارگر ما آماده است، که هم اکنون ديکتاتوری خود را اعلام کند؟
هرآنکس، که اگر شده ذره ای درک می کند، که ديکتاتوری پرولتاريا چه شرايط اقتصادی يی را ايجاب می کند، بدون تزلزل، به اين پرسش پاسخ قطعی منفی خواهد داد.
نه، طبقۀ کارگر ما هنوز به هيچوجه نمی تواند به سود خود و کشور خود، قدرت کامل سياسی را در دستهای خودش بگيرد. انداختن چنين قدرتی به گردن او، به معنای هل دادن وی به بزرگترين بدبختی تاريخی يی خواهد بود، که بطور همزمان، بزرگترين بدبختی برای روسيه نيز خواهد بود.
در جمعيت کشور ما، پرولتاريا نه اکثريت را، بلکه اقليت را تشکيل می دهد. اما در ضمن، پرولتاريا می توانست با موفقيت به تمرين ديکتاتوری بپردازد، تنها اگر اکثريت را می داشت. هيچ سوسياليست جدی يی اينرا انکار نخواهد کرد.
براستی، طبقۀ کارگر می تواند روی پشتيبانی از سوی دهقانان، که امروزه بيشترين بخش جمعيت روسيه از آنها تشکيل می شود، حساب کند. اما برای طبقۀ دهقان زمين لازم است، او به تعويض ساختار کاپيتاليستی با ساختار سوسياليستی نيازی ندارد. از اينهم گذشته، فعاليت اقتصادی دهقانان، که زمينهای فئودالها به دستشان می رسد، نه بسوی سوسياليسم، بلکه بسوی کاپيتاليسم متوجه خواهد بود. در اين، باز همچنان، هيچيک از آنهايی، که به تئوری کنونی سوسياليستی احاطه پيدا کرده اند، نمی تواند شک کند.
پس، دهقان متحد بکلی غيرقابل اطمينان کارگر در امر ساختن شيوۀ توليد سوسياليستی می باشد. و اگر کارگر نمی تواند در اين کار روی دهقان حساب کند، در اينصورت روی چه کسی می تواند حساب کند؟ فقط روی خودش. اما او، همانگونه که گفته شد، در اقليت است، در اينصورت برای پايه ريزی ساختار سوسياليستی، اکثريت لازم است. از اينجا ناگزير نتيجه می شود، که اگر پرولتاريای ما قدرت سياسی را تسخير کرده و بخواهد «انقلاب سوسياليستی» را انجام بدهد، در آنصورت، خود اقتصاد کشور وی را محکوم به بيرحمانه ترين شکست خواهد نمود.
می گويند: آنچه را که کارگر روس آغاز می کند، بوسيلۀ کارگر آلمانی به سرانجام رسانده می شود. اما اين اشتباه بزرگی است.
بحثی نيست، از نظر اقتصادی، آلمان بمراتب بيشتر از روسيه پيشرفته است. «انقلاب سوسياليستی» برای آلمانها بسيار نزديکتر است تا برای روسها. اما اين هنوز مسالۀ روز در نزد آلمانها نيست. همۀ سوسيال-دمکراتهای فهميدۀ آلمان، هم جناح راست و هم جناح چپ، اين را هنوز پيش از جنگ، بخوبی درک می کردند. ولی جنگ شانسهای انقلاب اجتماعی در آلمان را باز هم کمتر کرد، به خاطر اين وضعيت، که اکثريت پرولتاريای آلمان به رهبری شايدمان به حمايت از امپرياليستهای آلمانی برخاست. در زمان کنونی در آلمان، نه تنها به انقلاب «اجتماعی»، بلکه همچنين به انقلاب سياسی نيز اميدی وجود ندارد. برنشتاين به اين اعتراف می کند، کازه به اين اعتراف می کند، کائوتسکی به اين اعتراف می کند، کارل ليبکنشت نيز ممکن است با اين موافق باشد.
يعنی اينکه، آلمانی نمی تواند آنچه را، که بوسيلۀ روس آغاز شده است به فرجام برساند. اينرا نه فرانسوی، نه انگليسی، نه شهروند ايالات متحده نمی تواند به پايان برساند. پرولتاريای روس، که ناهنگام قدرت سياسی را تسخير کرده است، انقلاب اجتماعی را به پايان نمی رساند، بلکه فقط جنگ داخلی را شعله ور می کند، که سرانجام، وی را وادار می کند به مواضعی بسيار دورتر از آنچه که در فوريه و مارس امسال تسخير کرده بود، عقب نشينی کند.
ولی جنگی، که روسيه بدون اراده بايد ادامه بدهد چه؟ اين جنگ بطور وحشتناکی موقعيت را پيچيده کرده، شانسهای انقلاب اجتماعی را کاهش می دهد و بيش از آن شانسهای شکست طبقۀ کارگر را می افزايد.
با اين مخالفت می کنند: ما به دنيا حکم می رانيم.
اما برای اينکه امپراتور آلمان به حکم ما گوش بدهد، لازم است، که ما نيرومندتر از وی باشيم. اما، از آنجا که نيروها در سوی او جمعند، با «حکمراندن» بر جهان، ما به پيروزی او، يعنی به پيروزی امپرياليسم آلمان بر خودمان، بر تودۀ زحمتکش روسيه حکم می دهيم. خودتان قضاوت کنيد، آيا ما می توانيم شادمانانه به پيشباز چنين پيروزی يی برويم؟
درست به همين خاطر، رفقای گرامی، رويدادهای اخير در پتربورگ مرا شادمان نمی کنند، بلکه غمگين می کنند. باز هم تکرار می کنم. اين رويدادها مرا نه به اين دليل غمگين می کنند، که من پيروزی طبقۀ کارگر را نمی خواهم، بلکه برعکس، به اين خاطر، که من با همۀ روح و جانم آنرا خواهانم و با اينهمه می بينم، که رويدادهای يادشده چگونه آنرا دور می کنند. نتايج اين رويدادها اکنون ديگر بکلی اندوه آور هستند. اينها بازهم بطور غيرقابل مقيسه ای اندوهناکتر خواهند بود، اگر عناصر آگاه طبقۀ کارگر با قاطعيت و مصممانه بر عليه سياست تسخير قدرت دولتی بوسيلۀ يک طبقه، و بدتر از آن، بوسيلۀ يک حزب اعتراض نکنند.
قدرت بايد به اعتلاف همۀ نيروهای فعال کشور، يعنی به همۀ طبقات و اقشاری، که طرفدار ابقای رژيم سابق نيستند، تکيه داشته باشد.
من ديگر مدتهاست، که اينرا می گويم و وظيفۀ خود می دانم، که اينرا تکرار کنم، اکنون که سياست طبقۀ کارگر در خطر گردش بسوی کاملا متفاوتی می باشد، عناصر آگاه پرولتاريای ما بايد طبقه را از آن بزرگترين بدبختی، که می تواند بر سر وی بيايد، برحذر بدارند.
متعلق به شما
گ. و. پلخانوف
«يدينستوو» 28 اکتبر 1917