دیدگاه ها مقالات شما

داشی به تهران می رود

 

 

فرزين خوشچين

داشی به تهران می رود

و اما اين ساتلايتم چيز جالبيه ها! عينهو جام جهان نما می مونه. اين کانالو می زنی خانومه میگه: «يک زن حرفش حرف دل و جونه». راس ميگه والا، اما اگه دوتا زن باشه جهنم به پا ميشه. اون کانالو ميزنی ملاهه برات روضۀ مجانی می خونه. اون يکی کانال رو می زنی شجريان داره. اون يکی جان وين نشون ميده. اين يکی هم از ايران باستان ميگه. بغل دستيش ميگه همه چی دروغه. بيايين مسيحی بشين تا نجات پيدا کنين وووو

بعضيام دور از جناب، بعد سالها نسق گرفتن، سر چارسوق خط و نشون کشيدن و داش مشدی بودن…. خب، روزگار ديگه. کاريش نمی شه کرد. همه که نباس مثه داش آکل يه دنده باشن و جفت پاهاشونو تو يه کفش بکنن، که «بله ما اصولی داريم و مرامی، که تا آخرش پاش واميسيم»! همه که نباس پهلون نايب بشن و تا آخرش همونی باشن، که بودن.

اون يکی کانالو که زدم، يهو ديدم داش مشدی خودمون، مش مرتضی عقيلی سُرو مُر و گنده-بزنم به تخته- نشسه با آقای اميرقاسمی داره اختلاط می کنه:

-آخه کدوم اصول، نوکرتم! داش مشدی زرنگ و بچۀ اصل تهرون اونه، که کلاش پس معرکه نباشه و آب زيرش نره. باقيشم بی خی خی!

-يعنی داشی شومام به ايران ميرين؟!!!!!!

يهو براق شد تو صورت بيننده ها که:«اصن کی گفته، که ايرون رفتن جرمه؟»

بيچاره اميرقاسمی رو می گی؟ جاخورد. اصلا انتظار چنين نسق گيری بيموقعی را نداشت. آب دهنشو غورت داد و پرسيد:

-يعنی داشی، اگه داريوش به ايران بره چی؟ اونو هيچ کاريش نمی کنن؟

– به!!! به داريوش چيکا داری توهم؟ من چه می دونم مش قاسم؟ نقل خودمونه. تو هم اگه بخوای، می تونم واست درست کنم، که مثه بچۀ آدم صاف بری و صاف برگردی، آب هم از آب تکون نخوره. بساطتم هميشه به راس.

– آخه داشی جون، ما يه چيزايی اينطرفا شنيدييم، که برق از سه فاز… ببخشيد يادم رفته بود تو تلويزيونيم…

– چی ميگی مشدی تو هم؟! همين آقای مفيد خودمونو که می شناسی….

-يعنی اونم بله؟

– خب معلومه… نفميدم ناکس، حالا پشت سر بچۀ ميدون ژاله…

-من، من من زوری نداشتم.

-زور و مور، که می دونم تو بساطت نيس، اما اگه بچۀ خوبی باشی…

-بابا پدر آمرزيده، من پولم کجا بود؟

-بازم که تو باغ نيسی مش قاسم!

-من اميرقاسمی هستم. انقده بمن نگو «مش قاسم»!

-اونور ميری حال می کنی. اينورم ميای کار می کنی. مايه هم خوب می تونی دربياری.

-جون من؟

داشی کف دستشو طوری به صورتش کوبيد، که هم صداش توی استوديو پيچيد و هم نوک چهار انگشتش آقای مصاحبه کننده رو نشانه رفت و گفت: اين تن بميره راس می گم. و ادامه داد:« فقط يه شرط داره».

-چه شرطی؟

-شرطش اينه، که باهاس برنج و قند و چايیتو با خودت ببری.

-مگه اونجا قطيه داشی؟

– نه بابا، قعطی کجا بود تو هم، مرد مومن مچد نييده!

– پس جريان چيه داشی؟

-آ… کسايی مثه شوما و من، که خارجکی هستيم، اگه برنج و قند و چايی اونجا رو مصرف کنيم جنس داخل کم مياد و تا حاج آقا شم شم بياد متوجه بشه، کارخونه های داخلی به همون اندازه، جنس بنجل داخلی رو به مردم قالب کردن. و اين يعنی رقابت اون لاکردارا با کارخونه های خارج. در نتيجه کی ضررشو می بينه؟ همين بنده و شوما، که خارجکی هسيم ديگه. شيرفم شد؟ به اين ميگن عقل اقتصادی. همۀ اينارو حاج آقا شم شم از توی سوره های قرآن در مياره. خود کمونيساشم توش موندن، که چطورياس، که اين حکومت هرکاری می کنه-يعنی هر گلابی می زنه- بازم تو کار خودش موفقه و سق وط هم نمی کنه.

-راسيما داشی! منم حيرون موندم. اينا اينهمه عقلو از کجا ميارن، که می تونن سی سال آزگار سوار کول مردم بشن و هيچکيم جيکش درنياد!

-اينش بما مربوط نيس. اين حرفا سياسيه و بوی قورمه سبزی ميده.

-يعنی داشی ما اينهمه سال تو خارجه مونديم، ما سياسی نبوديم و نيسيم؟

– و نخواهيم بود، کله پوک. تو اصن هيچوخ آدم بشو نيسی. بچه جون گوشاتو خوب واکن!

-خب، به گوشم.

– اونجا که رفتی، تا دلت بخواد می تونی نماز جماعت بخونی.

-ا همون نمازا؟

-آره ديگه. خودتم می تونی انتخاب کنی که با کيا نماز جماعت بخونی. يه نماز جماعت خصوصی و باحال. آزادی يعنی همين.

-اوخ جون! من که رسيدم اول يه بشکن وسط خيابون می زنم.

– بشکن؟ اونم وسط خيابون؟ مش قاسم کجای کاری؟ تو همين لسانجه لس خودمونم اگه وسط خيابون بشکن بزنی، ماشين زيرت می کنه. اما تو ايرون دستگيرت می کنن و می برندت منکرات تا جونت نجات پيدا کنه. چون اونايی، که بشکن نمی زنن و خيلیم مواظبن ميرن زير ماشين. خودت، که چند بار بری و بيای آببندی ميشی.

-جون من انقد بمن نگو مش قاسم. من اميرقاسمی هستم. بابا چن دف بگم؟

-حالا چرا سر من داد میزنی؟ اصن منو باش، که اومده م تو تلويزيوون تو واست برنامه اجرا کونم.

-يعنی همۀ اينا، که گفتی، کشک بود داشی؟ اين حرفاتم مثه اون حرفای تو نمايشنامه هات، همه کشک بود و داشتی مارو سيا می کردی؟

– نه خنگ خدا. همه چی همونطوريه، که گفتم.

-خب، ولی يه بار ديگه برای بينندگان ما تعريف کن، تا اونايی، که تازه تلويزيونشونو روشن کرده ن و اونايی، که خوب متوجه نشدن حاليشون بشه.

-اولندش، اونايی، که حاليشون نشده، می خوام صد سال سيا هم حاليشون نشه. ولی اونايی، که تازه تيلی ويزيوونشونو رووشن کرده ن کمی تشريف بيارن نزديکتر.

-بيننده های ما می تونن صدای تلويزيون خودشونو بلند تر کنن.

-هر غلطی، که می خوان بکنن. اونجا، که ميرن، نماز جماعت و بساط و حال و حوول براهه. فقط بشکن زدن مثه انترا وسط خيابون و حرفای سياسی زدن يوخ مسن. اينجام که تشريف آوردين. خب، معلومه ديگه زيپ دهنتونو بکشين تا رفتن سال آيندتون زرتش چی نشه مش قاسم؟

-غمسور نشه داشی.

-آ… قربون آدم چيز فم.